فرشته مامان تویی
دیروز از دست بابا و مامان جون و خاله سیما ناراحت بودم اختلاف نظر منم اخم کرده بودم و نشسته بودم اونا هم داشتن منو توجیه میکردن که فرشته نجاتم اومد ترنج کوچولوی من با اون دستای نازش بغلم کرد و نازی کرد و شروع کردی اونا رو دعوا کردن آه آه الهی فدات شم الان همه چیو میترکونی بعدا میام فقط نوشتم که یادم نره عزیییییییییییییییییییزم
نویسنده :
سمیه
11:19